روز مادر
دیشب داشتم از توی ماشین نگاهت میکردم که رفتی برای خودت با پولی که بهت دادم پاستیل بخری...
من داشتم با عشق قدمهای تو رو میدیدم.آروم و سبک میرفتی...چقدر بزرگ شدی دخترکم...قد کشیدی...ورزیده شدی...البته اینو از شلوار راحتی خوش طرح و رنگی که هفته قبل برات خریدم و دو سه باری برای خواب پوشیدی فهمیده بودم.
برگشتیم خونه طبق معمول دستای مامان پر بود از بسته های خرید...
دیگه خودت در ماشینو باز میکنی و محکم میبندی. کمربندتو برات میبندم و تو میدونی که این لازمه
وقتی هم رسیدیم خودت باز میکنی...خیلی چیزها رو میفهمی...خیلی...تا دلیل منطقی برات نیارم و تا فکر نکنی که درسته یا نه قبول نمیکنی...
مدتیه خودت لباسا تو کاملا انتخاب میکنی و من فقط به بهانه هنوز سرد بودن هوا در اول صبح و ساعات شب ممکنه تغییر کوچیکی بدم و تو چه خانمانه میپذیری
دیشب بعد از قصه قبل از خواب به مامان گفتی عاشقتم دوستت دارم و نمیدونی مامان چقدر با لذت و راحت خوابید.
چند روزه دوباره صبح زود با مامان میری مهد.میبخشی که من نمیذارم مثل خیلی بچه های دیگه که مامان خونه دار دارن تا هر ساعتی دوست داری بخوابی...ببخش منو که توی خواب بیدارت میکنم و با خودم میبرمت مدرسه...
بزرگ شدی دخترم
بی نهایت دوستت دارم
دیشب وقتی اومدیم خونه وقتی داشتم نگاه به قد و بالات میکردم و لذت میبردم ناخودآگاه یادم افتاد که این ایام هم با چشم زدنی تموم میشه و دیگه روزی میرسه که تو اون دختر کوچولوی من نخواهی بود.از پیشم میری و دست در دست مرد جوونی پیش من خواهی آمد
بهت گفتم هردومون خندیدیم.ولی گفتی مامان...من از پیش تو هیچوقت نمیرم.
هرجا برات کم گذاشته ام منو ببخش که بیشتر در توانم نبوده
دوستت دارم دخترکم ...دختر امروز من و مادر فردای نزدیک...