واكسن و گلوبند
ديروز(4خرداد1393) واكسن شش سالگي دختركمونو زديم و اون قطره تلخخخخ رو هم خورد تا به اين ترتيب آماده كلاس اول بشه.
با وجوداسترسش از تزريق وقتي ديد چه آروم واكسن ظريف توي پوستش فرو رفت شروع كرد به خنده بلند و خوشحالي كه اصلا درد نداشت.چقدر من ترسيده بودم
سوالاي خانم بهداشت رو هم با خوشحالي جواب داد.يه سوال هم بجاي مامان جواب داد وقتي پرسيدن ني ني ديگه
ميخواين و من مكث كرده بودم و اون با اشتياق گفت:ولي من ميخوام.بهشونم گفتم برام بيارن
از ديروز عصر هم عوارض واكسن حسابي خودشو به دخترك نشون داد و اونو به گريه مينداخت.طوري كه دستشو نميتونست بلند كنه و تكون بده.شب هم با وجود استامينوفن و آب خنك با تب و هذيون خواب و بيدار بود و دم صبح خوابش گرفت.
روز جمعه2/3/1392 هم براي من يه گلوبند با رديف كردن چندتامهره پلاستيكي و آويز وسط و كلي برگ درخت درست كرد و با يه بسته بندي قشنگ بهم هديه داد.وقتي بازش كردم و ديدم كلي ذوقمرگ شدم.طفلك بلافاصله گفت مامان نداز گردنت ببينم اندازه ته؟و البته كه به سايز خودش هم نبود!!!
فرداش هم بخاطر خشك نشدن برگها اون گلوبند رو توي يه كاسه آب گذاشته بود و وقتي ديد اون آب داره بودار ميشه ريخته بودش .علت رو پرسيدم گفت مامان حالم بد شد بوي فاضل آب ميداد(شمام جدا بخونيد چون اينجوري ميگه نه فاضلاب)
خلاصه اونقدر اين هديه دست ساز دخترم برام قشنگه كه مهره ها رو برداشتم و برگاشو انداختم دور كه با گلوبندي از جنس طلا جواهر هم برام باارزشتره.
خيلي زود داره بزرگ ميشه اين دخترك