بدون عنوان
روز دوشنبه جشن نوروز توي مهد كودك دخترمون برگزار شد و بچه ها يه بار ديگه هفت سين و عمونوروز و حاجي فيروز براشون تداعي شد.
از اونروز دخترك از من گهگاهي ميپرسه مامان ما سكه داريم؟ ميگم بله
يه كم فكر ميكنه سريع ميپرسه:سنجد چي داريم؟ ميگم مادر بهمون ميده
باز فكر ميكنه و ميپرسه سمنو از كجا بياريم؟ميگم يه دوست خوب ما رو هر سال ياد ميكنه و از سمنوي دستپختش به ما لطف ميكنه و ميده و از سمنو هم خيالش راحت ميشه
اين بار ياد سير ميكنه كه ميخوام سير سبز و تازه بگيرم و ميگم با هم ميريم ميخريم و چقدر خوشحال ميشه از اين پيشنهاد
خودشم حساب ميكنه ماهي قرمز هم كه دوهفته اي هست هديه مادرجونه و دارن توي تنگ هي ميرقصن و سبزه كه يه ظرف خوشگل كوچولو مهد بهشون داده و خيالش راحته و مادرم هم برامون سبزه گذاشته
خلاصه روزهاي پايان سال و انتظار زيبا براي رسيدن روزهاي قشنگ بهار رو ميكشيم.به اميد سالي نكو براي همه