دو ماه اول
آبان ماه داره تموم ميشه.دو ماه از شروع كلاس اولت ميگذره و خلي مهارتهات اضافه شده.استقلالت بيشتر شده.يه جورايي به دنياي آدم بزرگا نزديكتر شدي.
به آگهيهاي تلويزيوني كه نگاه ميكني.روزنامه و مجله رو كه ورق ميزني وقتي يه دونه (آ) يا (ب) پيدا ميكني از خوشحالي فرياد ميكشي و كلي ذوق ميكني.بله دخترم داره يواش يواش باسواد ميشه(قول خودت)
خانم معلم تعريف ميكنه از خوش خط نوشتنت و همراهي و دقت و سرعتت و من غرق لذت ميشم.
ازم خواستي بخاطر اينكه موهاي گرد كوتاه شده ات زمان نوشتن مشق دور صورتت رو نگيره برات هدبند بگيرم و وقتي برات بافتم يه عالمه خوشحال شدي و هرروز توي مدرسه ميذاريش دور سرت.درحال حاضر كت و دامن بافتنيت هم تاجايي كه مسئوليتها و كاهاي خونه و بودن با تو به من اجازه ميده توي دستمه و داره تموم ميشه.تو خيلي دوست دار مامان برات بافتني كنه و مرتب چيزي كه برات ببافم ميپوشي.
هرچند وقتي مامان رو دركنارت ميبيني دوست داري همه كارهاتو در كنارت با هم انجام بدين ولي خودت براي لباس و كارهاي ديگه مدرسه ميتوني آماده بشي مرتب و منظم و كامل
خيلي ميفهمي.خيلي بيشتر از اونچه من دربارت فكر ميكنم فهميدم.بسيار بااحساس و مهربوني.احترام گذاشتنت زيباس و خانمانه و منو غرق غرور ميكني.با بچه ها قشنگ بازي ميكني و كلي بهشون محبت داري و انتظار نامهربوني و بيعدالتي و دعوا توي جمع بازيهاتونو نداري.هيچ وقت نشده تابحال شروع كننده يه كشمكش بچگونه باشي ولي وقتي هم چنين اتفاقي افتاد بلدي مدافع خودت باشي و در بدترين حالت ممكنه به من مراجعه كني.
دختر دلبندم با گرماي تنت گرم ميشم و به تپش قلب مهربون و بزرگت و دانايي و سياست زيباي كارها و رفتار و ارتباطاتت در همين سن كم افتخار ميكنم.
هميشه صحنه كوچيكيهات رو وقتي دركنارمون ميشيني با الان تو مقايسه ميكنم و در حيرتم كه چه زود بزرگ ميشي و خدا چه معجزات واضحي در زندگي ما قرار داده كه عميق نگاه نميكنيم. و متاسفانه غافليم.
دوستت دارم اندازه ... نه بي اندازه دوستت دارم.
مامانت