مادرجون و دخترک
دو سه روز پيش مادر اشرف خونه ما بود و عصر هم مامان ميخواست بخاطر پاش به فیزیوتراپی بره .
وقتي برگشتم ديدم :به به ! مادرجون و امي تيس توي حياط فرش پهن كردن و كنار باغچه نشستن به گردو و بادام شكستن.امي تيس هم هرازگاهي از اون ويراژهاي آنچنانيش با ماشينش داده و كلي بازي كرده
دم غروب كه مامانم ميخواست بره و امي تيس همچنان مشتاق موندن ايشون بود و قدم به قدم مادر رو تعقيب ميكرد آخرش پرسيد مادرجون مگه كي اذيتت كرده كه ميخواي از پيش ما بري.من كه دوستت دارم. اذيتت نميكنم كه! بيا پيش من اينجا بشين
بعرضتون برسونم مامان از كار و زندگي افتاده ما موفق شدن بعد از خوابيدن اونشب ساعت 10 دخترك كه اون بعدازظهر رو اصلا نخوابيده بود و ديگه رسما بيهوش شده بود به خونه شون برگرده!
اینم تصویری از باغچه ما:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی