لاک زدن دخترک ما
سجاده رو پهن ميكنم تا نماز مغربمو بخونم.
لاك ناخن جيگري رو از روي ميز آرايشم برميداره و خيلي راحت بازش ميكنه.نگاهم ميكنه تا عكس العمل منو ببينه.فقط نگاش ميكم طوريكه يعني حواست هست؟ بروم ميخنده و مسخره بازي درمياره و ميگه هامبالو مامبالو...(تازگي ها براي شوخي با كسي كه يعني جدي نگيريد به كار ميبره)اجازه ميدي؟ باشه؟ خوب؟ببخشيد مامان!دوستت دارم
و بعد بدو بدو ميره از اتاق بيرون و مثل شصت تير برميگرده با يه كيسه فريزري و ميذاره زير دستش تا فرش رو كثيف نكنه.قربون دخترم برم با اين عقل كوچولو كه هر چي يادش داديم و البته ميدونه مفيده حالا داره به كار ميبنده.
نمازمو ميخونم.تموم كه شد نگاهش ميكنم.دست و پاي چپش رو لاك زده به شيوه خودش و كمي هم بيرون اومده از ناخنها.دست و پاي كوچولوي راستش رو ميگيرم توي دستام و ميبوسم و ازش ميپرسم كه ميخواد بقيه رو من لاك بزنم تا زودتر اماده بشيم و بريم خريد؟
موافقت ميكنه و اينكار و ميكنم.هر چند براش مرتب لاك زدم ولي ميدونم اون دست و پاش كه خودش زده براش شيرينتر و زيباتره.