بدون عنوان
دخترک یه روز میره مهد و دو سه روز مهمون مادرجونشه و با اتوبوس که شدیدا مورد علاقشه بیرون میرن و خرید میکنن و خوش میگذره بهش.
راستش هی فکر میکنم اسمش اینه که میره مهد و دوست دارم آموزشهای اونجا رو از دست نده ولی وقتی فکر میکنم بازی و شادی مطابق دلخواه برای بچه به این سن بهترین چیزه میگم خداروشکر چنین موقعیتی برای بچه من هست.چون من که براحتی نمیتونم یعنی وقت نمیکنم بااتوبوس ببرمش.صبح ها هم که سر کارم هستم.پس بذارم به این دخترکوچولو خوش بگذره.
مدتیه وقتی بعد از چندساعت دوری منو میبینه خودشو میندازه توی بغلم و منو میبوسه و میگه مامان دلم برات تنگ شده بود.دوستت دارم.
به شما بگن خستگیتون درنمیاد؟!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی