امي تيسامي تيس، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

امی تیس،فرشته ما

كلاسها

كلاس باله همچنان ادامه داره دخترك بخاطر اينكه با صفحه و مهره هاي شطرنج آشنا شده و يكي دو دور باهاش با توضيح بازي كردم عاشق اين بازي شده و به ليست علاقمندياش اضافه كرده كه كلاس ثبت نامش كنم خودم هم بسيار دوست دارم اين ورزش فكري رو كه آدمو شاداب و زنده و فعال نگه ميداره و حتما براش برنامه ريزي ميكنم در طول عمرش با تلاش و همت و آموزش قوي بتونه يه شطرنج باز عالي بشه شنا هم توي برنامه ما هست فقط حواسم هست طوري برنامه ريزي كنم براش كه به استراحت و بازي و تفريحش لطمه نخوره
5 تير 1392

باله

دخترک ما از دیروز اولین جلسه کلاس باله رو شروع کرده و بسیار مشتاق این کلاس بوده این اولین کلاس رسمی(!) بعد از مهدکودکه که داره میره کلاسهایی که تابحال از سن ٣ سالگی رفته نقاشی،زبان انگلیسی،سفالگری،کار با ابزارآلات برای تقویت قدرت خلاقیت بوده که مجری اونها مهدکودک بوده دیدن اون فرشته های معصوم و ناز توی اون لباسهای چیندارکوتاه و اون کفشای مخصوص و اون حرکتهای نرمشون واقعا لذت داره موهای خانوم کوچولومونو بخاطر بلندیش که توی دست و پاش نباشه بفرم بالرینها براش شینیون کلاسیک کردم.خداروشکر داره بهش خوش میگذره! ...
5 تير 1392

پای سوسک

مکالمه بنده با دخترکم در حال درست کردن سالاد ماکارونی برای ناهار امروز مهد کودکش هستم بعد از سفارش شام ایشون که نودل بود(کیف میکنین تنوع غذایی ایشونو!!!) اون :مامان ! تو میدونی چرا اون توپ هندونه ایم ترکیده؟همون که پسرعموم بهم داده توی حیاط باهاش بازی کردم؟ من:خوب ممکنه خورده به لبه تیزی یا تیغ گلهای رز باغچه مون اون(درحالیکه دستاش از پشت به کمرشه و ژست بزرگانه ای گرفته)نه بابا..این چیزا نیست.یه سوسکی از توی حیاطمون رد شده پاشو زده به توپم!!! (و بعد هم نگام کرد و در رفت) منو میگی از اینکه این نیم وجبی اینطوری منو سرکار گذاشته بود مونده بودم.وروجک...شروع کرده به دست انداختن من ...
8 خرداد 1392

پایان پیش دبستانی مقدماتی

دیروز عکس و فیلمهای دخترکمونو که از مهد داده بودن دیدیم .البته دو تا شو خیلی برام جالبه و همیشه کنجکاوم ببینم دور از ما بزرگترها چه جوری با همسنهای خودشون برخورد و بازی میکنن و ارتباط دارن.خلاصه که کلی ذوق کردیم و قربون وصدقه دخترکمون رفتیم.خدایا شکر امسال دخترک ما پیش دبستانی مقدماتی رو تموم کرد. همچنین برای اولین بار هفته گذشته رو با بابا و منزل مادرجون سپری کرد.چون مامان رفت یه سفر کمی دور. اولین بار بود دخترک رو ٣-٤ روز تنها گذاشتم.بعد که همو دیدیم عین بچه گربه توی دست و پا و بغلم بود. ...
6 خرداد 1392

امروز

دخترک ٥ سال و سه ماه و ٢٢ روزه ما امروز دلش خواست با لباس عروس و کاپ سفیدش بره مهد.بعد هم دوست داشت کمی رژلب بزنه و بقول خودش آرایش کنه...البته بوی عطر  ورساچه مامان بزرگ که دیشب چندین پیس پیس خودشو مهمون کرده بود حالا حالا ها از اون نمیپره که ...امروز بعد از چند وقت که لباسشو پوشید متوجه شدم حسابی توی تنش فیکس شده و ...دخترک ما خیلی تغییر کرده. البته که مامانها خیلی ذوق و شوق قد و بالای دخترکشون رو دارن و حتی اون مامان سوسکه قربون دست و پای بلوری بچه اش میشده ولی انصافا خیلی شیرینه که جلوی چشمت این موجود خواستنی لحظه به لحظه و تند تند داره بزرگ میشه و همش استرس داری مبادا از درک این تغییرات یهویی جا بمونی.... خدایا شکر...شکر ...هزا...
25 ارديبهشت 1392

اولین دندوق لق

دخترک ما روز ١٥ اردیبهشت ساعت ١٠ شب دندوق لقش افتاد و چندین بار بخاطر بزرگ شدنش دستاشو برد به طرف آسمون و خدا رو از شدت خوشحالی شکر کرد.اون موقع ٥ سال و سه ماه و ١٣ روزش میشد. البته این دندون اولین دندون شیری دخترکمون بود که دراومده بود و یک هفته تا ١٠ روز هم این وضعیتش طول کشید تا بالاخره افتاد.ولی حالا زیرش یه سفیدی ریز و کوچولو برق میزنه. و باز هم از ردیف بالا متوجه شدیم که یکی از دندونهای جلو هم خیال افتادن داره. برام جالبه که چرا به این زودی این تغییر داره اتفاق می افته همین پست قبل بود که گفتم فهمیدم دخترکمون داره حسابی بزرگ میشه ها.... خدایا شکرت. ...
18 ارديبهشت 1392

روز مادر

دیشب داشتم از توی ماشین نگاهت میکردم که رفتی برای خودت با پولی که بهت دادم پاستیل بخری... من داشتم با عشق قدمهای تو رو میدیدم.آروم و سبک میرفتی...چقدر بزرگ شدی دخترکم...قد کشیدی...ورزیده شدی...البته اینو از شلوار راحتی خوش طرح و رنگی که هفته قبل برات خریدم و دو سه باری برای خواب پوشیدی  فهمیده بودم. برگشتیم خونه طبق معمول دستای مامان پر بود از بسته های خرید... دیگه خودت در ماشینو باز میکنی و محکم میبندی. کمربندتو برات میبندم و تو میدونی که این لازمه وقتی هم رسیدیم خودت باز میکنی...خیلی چیزها رو میفهمی...خیلی...تا دلیل منطقی برات نیارم و تا فکر نکنی که درسته یا نه قبول نمیکنی... مدتیه خودت لباسا تو کاملا انتخاب میکنی و من فقط ب...
11 ارديبهشت 1392