امي تيسامي تيس، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

امی تیس،فرشته ما

یه توصیه مهم به خودم

هروقت دخترک دوست نداره بهم ریختنهاشو مرتب کنه(میدونه که باید اینکاروبکنه ولی وقتی دلش خواست میکنه) و بهش تذکر میدم و احیانا بعد از یه زمان طولانی که گذشت و دیدیم حرفمون کشکه غری هم بزنم  یا اینکه بخواد دقیقا طبق سلیقه مامان بابا رفتار کنه که فرداش که بزرگترشد برای یه کار جزئی هم وابسته من باشه و جلوی همه بیاد ازم اجازه بگیره این احساس بد سراغم میاد که چی ... خوبه كه سربزیر و کمرو بشه؟ بخاطر اينكه من اذیت نشم؟ که بچگی نکنه؟ اینه که از خودم بدم میاد و سعی میکنم جوری بهش توضیح بدم که اگه دید درسته و خواست اون کار و بکنه نه صرفه بخاطر اینکه من بهش گفتم و دلم میخواد. دیشب ساعت 12 میخواستم بخوابم.منزل مامانم بود و ساعت 10:30 شب با باباش ا...
11 اسفند 1390

مهدکودک تعطیل

فرشته خونه ما واقعا موندگار خونه شده و قصد رفتن به مدرسه رو نداره البته برای خودش دلایلی داره خوب: - مهد جدید براش تازگی داره و احتمالا یه مقدار حس غریبی بهش دست داده - توی مهد جدید چند روزی که حضور داشته ناهار اجباری خورده( چون اصلا دوست نداره توی مهد غذابخوره و دوست داره ناهار با هم باشیم) و ساعتهای عصر هم تا غروب اونجا مونده - هدف ما این بود که اونجا بمونه و عصر بخوابه و منم بتونم به کارای بعدازظهرم برسم ولی خانم خانوما اصلا مایل نیست در مهد بخوابه حتی اگه حسابی خسته باشه زمان رو میکشه تا بریم سراغش    یعنی شما بازم دنبال دلیل دیگه ای میگردین؟ اینه که صبحها ساعت ١٠-١١ صبح از خواب بیدار میشن و اعلام میکنن زنگ بزنین مادر...
8 اسفند 1390

سوال مهم

مامان یه سوال دارم: -چطوری انگشت من به دستم چسبیده یعنی بهش چسب زدن؟ اصلا انگشت ها رو با چی چسبوندن که نمیکنه و جدا نمیشه بعد بنده توضیح دادم که خداوند بزرگ با گوشت و پوست  انگشتهامون رو به کف دستامون وصل کرده و اصلا جدا نمیشن و اون ادامه داد: و دست رو به مچ و مچ رو یه بازو و ...و این مسیر رو به گردن و چونه رسوند.
23 بهمن 1390

مهد جدید + تولد

دختر عزيزم 4 ساله شدنت رو با كلي تغييرات در رفتار و گفتار و افكارت كاملا ميشه حس كرد. به نظر من... مامان گوش كن نظر من اينه... من فكر ميكنم... نشقه (=نقشه) من اينه...(البته همون دفعه اول لغت رو اينجوري بكار برد) مامان و بابا حالا شما پيش هم وايسين تا من عكس بگيرم طبق معمول چند ماهه اخير:من لباسمو انتخاب ميكنم و ... روز 5 شنبه يه جشن تولد كوچولو توي مهد كودكش گرفتيم كه همه چيز خوب بود.البته هفته قبل مهد امي تيس رو عوض كرديم كه خداروشكر پذيرفته.قراره توي مهد جديد زمان بيشتري بمونه و يه خواب بعدازظهر داشته باشه. عكس هم ميذارم ...
10 بهمن 1390

روزهای آخر 3 سالگی

دختر عزیزم از اینکه امروز مجبور شدم ساعت ٦:٣٠ صبح بیدارت کنم و تو رو برای رفتن به مهد آماده کنم منو ببخش.میدونم یه خواب راحت و مداوم که خودت بلند شی چقدر برات لازمه. امروز فوق العاده بودی و کلی با من همکاری کردی.اول میخواستم ٢ ساعتی بیشتر بخوابی و بعد من از اداره بیام و آماده ات کنم ولی یهو به ذهنم رسید که با هم بریم. شیر عسل گرمتو خوردی.دستشویی تو کردی و شستشو انجام شد.بعد هم خیلی خوش اخلاق اجازه دادی دست و صورتتو بشورم که معمولا بعد از خواب ازش طفره میری.لباسهاتم عوض کردم و دوباره خوابیدی.تاخواب بودی موهای خوشگلتو برس کشیدم.کوله ات اماده بود.خودمم که آماده شدم آژانس خبر کردم.بیدار شدی.کاپشن و کلاهتو پوشیدی.نشوندمت روی مبل.کفشاتو پات کر...
1 بهمن 1390

4 سالگیت مبارک

فردا روز تولد دختر کوچولوی ماست. ٤ سال پیش توی یه روز سرد و برفی زمستون سپید خداوند بزرگ بهترین هدیه خودشو نصیب ما کرد.امروز تمام روزها و ساعتها به عشق دخترکمون زندگی میکنیم و بیشتر از هر چیز در زندگیمون براش ارزش قائلیم. فرشته زندگی ما این روزها کلی تغییر کرده.میدونه وقتی براش کاری میکنیم،غذاشو آماده کنیم ،لباسشو عوض میکنیم،موهاشو شونه میکنیم و گل سر میزنیم،باهاش بازی میکنیم و ظرف شیروعسلشو به دستش میدیم ازمون تشکر کنه و لباشو غنچه میکنه واسه بوسیدن گونه ها و دستای ما وقتی کنارمون و توی بغلمون میخوابه و خودشو گرد و کوچولو میکنه مثل اون موقعها که بقول خودش نی نی بود و میگه دوستتون دارم. وقتی صورت مهربون و ملکوتیشو بین صورتهای ما میچس...
1 بهمن 1390

نتیجه مهد

روزی که در جلسه مهد شرکت کردم رفتم توی کلاس ٣-٤ ساله ها. پرونده کارهای بچه ها رو برای بازدید مادرها چیده بودن.باورم نمیشد این همه نقاشی و کاردستی کار دخترم باشه.توی خونه علیرغم اینکه ذوق این کار رو دارم و میدونم باید براش وقت بذارم امی تیس خیلی خودمختاره و اجازه نمیده توی کار مشارکت داشته باشم و دوست داره قیچی و چسب و مقوا رو خودش  بدست بگیره و کار کنه.بنا براین اعصاب بنده بهم میریزه و نمیتونم چیزی یادش بدم و نتیجه کار هم کلی مقوای نابود شده و ریز ریز شده نامفهومه .خلاصه که اونجا بدلیل حرف شنوی خاصی که دارن و از کلاس تبعیت میکنن کار با چسب و پولک و اکلیل و گواش و مقوا رو انجام میدن. رنگ آمیزیهای امی تیس هم حالا مثل ما بزرگترهاست ...
28 آذر 1390